- پشت درهای بسته
- مزرعه ای درون انتظار باران
- اگر آرزو هایم بر آورده شود …
- احساس شما نسبت بـه خانواده
- آن جا که بچّه ها گرسنـه و آواره اند
- تصوّر شما از زندگی ، در آیینـه ی فردا
- در انتظار عدالت.
- چه موقع یخ های کینـه آب مـی شود
- زندگی زیباست اگر …
- اگر من … بودم
- آن سوی پنجره…..
- فاصله
- دوروز مانده بـه پایـان جهان ……
- این دیوانگی هست که…….
- مناظره ی حیوانات
- پیرزن تنـها
- خانـه ای با بچّه های شلوغ
- چهره ی شـهر درون هنگام صبح
- خنده دار ترین صحنـه ای که که تا به حال دیده اید
- مترسکی درون مزرعه
- بیست جمله ی زیبا در مورد کتاب همراه با تصویر
- کوچ عشایر
- تصاویری از دوزخ
- توصیف پرواز دسته جمعی شاپرک ها
- توصیف یک صحنـه ی فوتبال و یـا گزارش هیجانی از یک صحنـه ی ورزشی درون مدرسه یـا تلویزیون
- توصیف یک کلبه ی فقیرانـه یـا یک کاخ پادشاهی و قصر با شکوه
- برای یکی از حکایت های کتاب ، انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح تصویری بکشید
- توصیف ساحل دریـا درون غروب یک روز پائیزی
- اگر رودکی یـا فردوسی نبودند ، اگر ناصر خسرو و سنایی حضور نمـی داشتند ….
- اگر دبیر ادبیّات بودم ……..
- آرزو هایی کـه برای کشورم ایران و مردم عزیز آن دارم
- بهترین هدیـه ی مدرسه چیست
- از زبان جوجه ای درون قفس
- نظر شما درون باره ی خودتان چیست
- نتیجه ی م با انسان های نیک اندیش و کاردان چیست
- تلخ ترین و شیرین ترین حادثه ی زندگی تان چیست
- بزرگ ترین ترس شما از چیست
- شما سعادت و خوش بختی را درون چه مـی دانید
- چگونـه مـی توان یک دانش آموز خوب بود
- سفر نامـه ی من
- تأثیر ورزش در زندگی
- خلاصه ی بهترین کتابی کـه خوانده اید
- به نظر شما راز پیروزی انقلاب اسلامـی ما درون چه بود
- به نظر شما ارزش واقعی یک انسان درون چیست
- تنبیـه پدرم باعث شد که
- اگر همـه بـه قرآن عمل مـی د
- هم نشین خوب چه تأثیری در رفتار انسان دارد
- کتاب فارسی را چگونـه ارزیـابی مـی کنید
- ساده زیستی چه تأثیری در زندگی دارد
- یکی از چهره های موفّقی را کـه مـی شناسید توصیف کنید
- دیدن برنامـه های تلویزیون چه تأثیری در زندگی دارد
- دوست دارید برای مو فّقیّت های کلاسی چگونـه تشویقتان کنند
- پیشرفت های امروز درون علوم و صنعت چه تأثیری درون زندگی انسان داشته است
- درس اخلاق نیکان را بـه صورت یک داستان بازآفرینی کنید.
- به نظر شما جهت جذّابیّت کلاس انشا چه فعّالیّت هایی لازم است
- برای تقویت و تنوّع درس املا چه راه کارهایی پیشنـهاد مـی کنید
- صادقانـه بگویید ، رفتار شما با خانواده یـا دوستانتان چگونـه است
- ریشـه ی یکی از ضرب المثل هایی را کـه به کار مـی برید بنویسید
- بزرگ ترین بلاهای دوران ما
- چگونـه مـی توان از تاریخ عبرت گرفت
- زندگی یک روز پدر
- چراباید قدر فرصت ها را دانست
- من و آغاز سال تحصیلی
- خاطرات جبهه از زبان پدر
- مشکلات نوجوانان و جوانان
- «مُد » آری یـا نـه
- شانس
- سرزمـین من ایران
- صرفه جویی درون وقت چگونـه
- نقد و بررسی یک فیلم
- مصاحبه ی خیـالی با یک شاعر یـا نویسنده
- شکست و پیروزی
- قدس قبله ی نخست
- اجاره نشین ها
- یک ضرب المثل نوشته و سپس به منظور آن داستانی بسازید
- دانایی= توانایی
- چه برنامـه ریزی برای آینده دارید
- مضّرات دخانیـات برای فرد و جامعه
- چند نکته و تجربه ی خانـه داری
- درخت کاری و حفاظت از محیط زیست
- زندگی یک جانور
- بزرگ ترین درسی کـه در زندگی خود فرا گرفتم
- شب یلدا
- چهارشنبه سوری
- رمضان
- مصاحبه با یک ریش سفید
- چه شغل هایی در گذشته رواج داشته است
- فکرمـی کنید درآینده ی دور یـانزدیک چه چیزهایی اختراع خواهد شد
- وقتی چشم هایم بـه ضریح مطهّر امام رضا (ع) مـی افتد
- فردا دیر است
- مـی خواهم خودم باشم
- به شیوه ی انسان نمایی در باره ی «آب» انشایی بنویسید
- بیـان احساسات طبیعت درون یک آتش سوزی (تخیّلی)
- دوست دارید به جای کدام شخصیّت ادبی یـا تاریخی باشید و چرا
- اگر کفش های بالدار مـی داشتید، بـه کجا ها سفر مـی کردید
- سفر بـه گذشته ، سفر بـه آینده
- جادّه های پر پیچ و خم زندگی را درون آیینـه ی فردا چگونـه مـی بینید
- سفر خیـالی به اعماق زمـین یـا بـه اوج آسمان ها
- زمـین سخاوتمند ، انسان بی تفاوت
- دست هایم را دوست دارم زیرا …
- دلی پر درد ، امّا زبانی خاموش
- و آن گاه کـه …
- نامـه های خط خطی
- دردهای نیمـه شب
- گوشـه ی اتاق
- آخرین اشکها
- گلهای رز
- در امتداد جاده
- چگونـه بدون زیبایی جذاب باشیم
- پیشنـهادات جالبی به منظور زندگی
انشا اول درباره مادر
سرم را نـه ظلم مـی تواند خم کند، نـه ترس و نـه مرگ” سرم فقط به منظور بوسیدن دست های تو خم مـی شود مادر عزیزم.
مادرم ایی کـه از راحتی و آسایش خود بریده ای و آن را درون جهت بزرگ من داده ای! ایی کـه وجود مقدست برایم همـه چیز است، دوستت دارم.
مادر گوهری گرانبها، زیبا و مقدس است.
بچه کـه بودم دلم بـه گرفتن گوشـه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را مـی خواهم نـه به منظور گرفتن گوشـه ی چادر مادرم، مـی خواهم باران ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نـه به منظور این کـه دلم خوش شود کـه مـی دانم نمـی شود شاید دلم کمـی با بوی خوش چادر مادرم آرام بگیرد.
حال نوجوانم و درس مـی خوانم اما وقتی پیر شوم، مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش و نسیم دست های نورانی و معطر مادرم را مـی خواهد.
مادر موجود عجیبی ست… مـی دانید چرا؟ روزی پیش مادرم رفتم و گفتم: انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح یـه چیزی بگم منو دعوا نمـیکنی؟ او گفت: چی پسرم؟؟ گفتم: دوچرخه ام را شکسته ام. انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح او با چهره ای خندان اما دست های خروشان بـه پاهایم ضربه زد.
اما بـه خدا قسم حدودا بعد از 5 دقیقه کنارم آمد و مرا بغل کرد و من درون دریـای محبت مادرم غرق شدم.
او بـه من گفت: پسرم مـی دانی چرا تورا زدم؟ گفتم حتما بـه خاطر شکستن دوچرخه. انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح او گفت: نـه پسرم!! چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم به منظور افتادن یک تار مویت تند تند مـی تپد و دلم از آسیب رسیدن بـه تو خود را بـه قفسه ی بدنم مـی زند.
من منظور مادرم را الان مـی فهمم.
من وقتی کـه شب ها مـی خوابم مادرم دستی بر گهواره دارد و دستی درون دست خدا وقتی گهواره را تکان مـی دهد عرش خدا بـه لرزه درون مـی آید و فرشتگان سکوت مـی کنند که تا زیباترین نغمـه ی نوازش را بشنوند.
مادرم من چشم بـه راه لبخند پر غرور و درخشان تو هستم،
لبخندی کـه هر گرهی را باز مـی کند. به منظور تمام لحظاتی کـه به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم! اما بعد از طوفان های کودکی، این آرامش هست که پا برجا خواهد ماند.
نبودن تو، فقط نبودن تو نیست؛ نبودن خیلی چیزهاست: کلاه روی سرمان نمـی ماند،
پول درون جیبمان دوام نمـی آورد، نمک از نان و خنکی از آب مـی رود، ما بدون تو فقیر مـی شویم مادر.
دست پر مـهر مادر، تنـها دستی ست کـه اگر از دنیـا، کوتاهم باشد، از تمام دست ها بلند تر است.
آدم ها وقتی کودک اند، مـی خواهند به منظور مادرشان هدیـه بخرند؛ اما پول ندارند…
وقتی بزرگ مـی شوند، پول دارند ولی وقت هدیـه خ ندارند…
وقتی کـه پیر مـی شوند، پول دارند؛ وقت هم دارند؛ ولی دیگر مادر ندارند…
.
.
.
انشا دوم درباره مادر
مادر كلمـه هست كه هر انسان آگاه بـه آن آشنايي كامل دارد. هر انسان از آوان طفوليت الي آخرين ساعت حيات خويش درون فكر وانديشـه اين گوهر زيبا وگرانبها مي باشد زمانيكه انسان پا بـه عرصه حيات و زندگي ميگذارد همين مادر هست كه طفل خويش را با يك عالم مشكلات زنده گي تربيه وپرورش داده که تا باشد مصدر خدمت براي خود وجامعه خويش گردد.
شب زنده داري هاي مادر درون آوان طفوليت بخاطر صحت وسلامتي طفلش وباخبري از آن هزاران تكاليف جدي ديگر كه هر لحظه حيات طفل را بـه مخاطره مي اندازد يكي از اعمالي بـه حساب ميرود كه هر انسان دارداي ضمير روشن ولو هر قدر مصدر خدمت براي مادر خويش گردد بازهم ناچيز خواهد بود. و آرزوي هميشـه گي مادر باخبري از طفلش هست .
مادر مقدس ترين موجود روي زمين بـه شمار رفته و مادر زيبا ترين وگرانبها ترين هديه الهي هست كه براي هركس بـه ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت اين موجود پاك ومقدس هر انسان روشنفكر لازم مي باشد و هركس اگر خواهان كسب رضاي خداوند متعال(ج) باشد با يد بـه بهترين صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد. تلخ ترين لحظه عمر، لحظه مرگ مادر هست و آغوش مادر گرم ترين جاي براي زيستن است.
مادر نـه بلكه پسر خودرا نـه ماه درون شكم خود حمل ميكند بلكه بيخوابي هاي مادر كه برطفلش ميكشد اصلاً جبران نميشود. پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد كه اگر من مادر خودرا بـه آغوش خود گرفته هفتاد دور خانـه خدارا طواف كنم باز هم ناچيز خواهد يك شب بيخوابي مادر جبران نميشود، يعني زحمات كه مادر بر اولاد خويش ميكشد جبران ناپذير است. ومادر تمام زنده گي اش را فداي اولاد خويش ميكند که تا يك اولاد هاي خوب وبا تربيه تحويل بـه جامعه بدهد، زيرا كه چه خوش گفته اند كه: بهشت زير پاي مادران است. بعد بر ما لازم هست تا هميشـه بـه اين گوهر زيبا ومقدس احترام داشته و عملي را انجام ندهيم كه باعث رنجش ايشان گردد. بعد ما چرا بـه پدر ومادر خود احترام نكنيم؟ ما چرا تابع امر مادر يا از سخن هاي مادر بي اطاعتي كنيم؟ بعد جوانان وخواننده گان محترم اميدوام هميشـه مصدر خدمت براي مادر وجامعه خود باشيد واميدوارم كه نظر تان را درون اين مورد بيا نماييد بعد جوانان عزيز که تا بع امر مادر تان باشيد که تا بهشت نصيب تان شود. ويك چيز ديگر را كه ياد آور شوم جوانان وعزيزان كه بـه پدر ومادر خود احترام نمي كند ويا تابع امر مادر خود نمي باشد و يا از امر مادر بي اطاعتي ميكند دليلش چيست؟ اميد وارم كه دليلش را بگويد كه چرا بي اطاعتي ميكند. مادر ایی کـه راحتی و آسایش خود را به منظور بزرگ من فدا نمودی ای وجود مقدسی کـه شبها بی خوابی …
انشا اول درباره پدر
بابا سلام
امروز مـی خواهم برایت نامـه ای را انشا کنم و حرفهای تمام این سال ها را کـه به تو نگفته ام بگویم .
در آغاز حتما بگویم کلمـه پدر دست و زبانم را مـی بندد به منظور نوشتن ، بعد ……
با بـه نام خداهای آغازین تمام انشاهای دنیـا من دلم مـی خواهد تو را بنویسم
و بگویم تورا بیشتر از رستم شاهنامـه کـه شجاع ، دلیر، قوی ومرد بود دوست مـی دارم ودلم مـی خواهد مثل سهراب خنجر عشق تو مرا از پای درآورد .
بابا سلام
صاف و ساده وکودکانـه برایت بگویم ،از تمام روزهای با تو و بی تو …….
و شرمنده اگر بگویم هنوز روزهای باتورا نفهمـیدم .
فکر روزهای بی تو پیشکش .
از آن روز کـه خدا خواست تو باغبان باغچه ی کوچکی باشی بـه نام خانواده که تا امروز کـه هر فرزندت یک خانواده اند چه موهایت خزان پیری گرفته وسپید شده .
شرمنده شدم وقتی فهمـیدم ، علم شناخت تورا هنوز نـه آموختم و قدر ثروتی چون تورا هنوز ندانستم دلم مـی گیرد .
دلم مـی گیرد کـه گام های نخست آموختن تو بودی ومن نفهمـیدم سال بـه سال کتاب های نو و باز از نو نوشتن بابا…. و چه دیر …..
که ، بابا آب داد ها و بابا نان داد ها ی آن زمان درس شناخت تو بود .
و باز ما گول آموختن الفبا را خوردیم و از تو غافل شدیم و دوباره باز کتاب با زبانی دیگر خواست بـه ما بفهماند گفت: آن مرد درون باران آمد باز نفهمـیدیم آن مرد بارانی آن روزها وسالها تویی ، و مرد نام دیگر توست .
دروغ چرا فکر مـی کنم خیلی دیر تو را فهمـیدم خیلی دیرتر از آنچه کـه فکرش را ی .
برایت بزرگانـه بگویم :
تو منتها علیـه یک عشق ، تو سرآغاز زندگی و رگ حیـات بخش وجودی من ، تو روح زندگی تو سرچشمـه زلال مـهربانی تو بخشنده بی منت تو پیر روزهای جوانی وکار تومرد خستگی ناپذیر سختیـها تو شاه کلید طلایی قفل هاسخت روزهای گذشته و سالهای پیش رو تو آهنگ لالایی روز های کودکی تو سر آغاز یکی بود یکی نبود های قصه کـه بودنت قصه غصه را مـی برد از دل کوچکمان و اگر نبودی غصه تمام قصه هارا بـه کاممان تلخ مـی نمود .
هنوز پژواک صدای قدمـهای خسته ات درون گوشم زمزمـه بهترین آهنگ هاست .
تورا باتمام وجود دوست مـی دارم ودلم به منظور بهترین جای دنیـا کـه آغوش گرمت هست ، دلتنگ شده .
.
.
.
انشا دوم درباره پدر
بابا يعني غصه ، بابا يعني غم ، بابا يعني درد ، بابا يعني خستگي ، بابا يعني تلاش ، بابا يعني كارمند ، بابا يعني مستاجر ، خلاصه اينكه بابا جواني داد و پيري گرفت بعد بابا يعني تنگي نفس بابا يعني لرزش دست و پا بابا يعني سنگيني گوش بابا يعني عصا و عينك بابا يعني اه و ناله بابا يعني نقطه شروع و پايان زندگي و شايد بابا يعني من و تو بعد بيائيد از امروز براي بابا هايي كه مثل باباي من هست دعا كنيم که تا خدا زودتر از او راضي شود و او را پيش خودش بـه بهشت ببرد زيرا او ديگر از نگهباني جهنم خسته شده و از زندگي و از نفس كسيدن بيزار هست او ديگر توان كار ندارد قدرت (نـه) گفتن را ندارد او خسته هست او شكسته هست او از ديروز پشيمان هست او فردا را نمي خواهد فردايي كه مثل ديروز بوده فردايي كه بايد فرداي من باشد و من پا جاي پاي او بگذارم بجنگم مبارزه كنم تلاش كنم بـه خاطر هيچ باباي من بازنده بود بازنده اين جدول مارپيچ و هزار توي زندگي او براي شطرنج هروز يك حركت كم داشت و هر وقت بـه پايان بازي و روز هاي اخر ماه مي رسيد انچه را درون بازي هاي ديروز بود بـه حريف مقابلـش يعني صاحبخانـه ي جديدمان بود مي باخت و اينجا بود كه باز مات ميشد و ساعتها بـه نقطه اي خيره مي ماند و ان نقطه چيزي نبود جز اينده ي من مثل گذشته ي خودش بعد ما از موضوع انشا امروز نتيجه ميگيريم كه بابا يعني عقده يعني حسرت يعني كار يعني كسي كه چشم بـه فردا هاي دور و دراز ارزو دوخته و اين ارزو ها چيزي نيست جز تلف كردن عمرش و شايد امروز كه من اين انشا را براي شما مي خوانم او هم پشت ميز كارش نشسته و درباره ي بابا هايي مي نويسد مثل خودش زيرا او با نوشتن يادداشتهاي روزانـه ي خودش را ارام ميكند اجازه خانوم تموم شد.
.
.
.
انشا سوم درباره پدر
مقام پدر، مقام مشارکت فعال درون تعیین سرنوشت جامعه است. اگر خیر و صلاحی نصیب امت و جامعهای مـیشود، بـه آن علت هست که پدرانی درون امر تربیت و صلاح نسل، تلاش هایی هدفدار انجام داده اند و نسلی شایسته و پاک پرورانده اند.
پدر! گرچه خانـه ما از آینـه نبود؛ اما خسته ترین مـهربانی عالم، درون آینـه چشمان مردان هات، کودکیهایم را بدرقه کرد، که تا امروز بـه معنای تو برسم.
مـیخواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیـاطمان، پنـهانی، غصه هایی را خوردی کـه مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم کهدرهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همـیشـه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همـیشـه، آمدهام که تا به جای آویختن بر شانـه تو، بوسه بر بلندای پیشانیات ب. سایـهات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایـهات آنقدر بزرگ بود کـه وقتی مـیایستادی، همـه چیز را فرا مـیگرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکتهای غروب، لرزش دستانت را درون امتداد عصایی چوبی مـیریزد.
دلم مـیخواهد بـه یکباره، تمام بغض تو را فریـاد کنم. ساعت جیبیات را کـه نگاه مـیکنی، یـادم مـیآید کـه وقت غنچهها تنگ شده؛ درست مثل دل من به منظور تو.
انشا اول درباره فداکاری و ایثار
فداکاری همان ایثار است.
ایثار یعنی ازخود گذشتگی و به دیگران بیش تر از خود اهمـیت دادن.
ایثار انواع مختلفی دارد. اینکه انسان از نظر مالی بهی کمک کند نوعی ایثار مال است
کسی کـه جان خود را به منظور اصلاح جامعه و در راه خدا از دست مـی دهد نوعی ایثار کرده است.
شـهادت بالا ترین درجه ی ایثار است.
ما شـهدای بسیـار بسیـار زیـادی داشته ایم.
بعضی از آن ها بـه خاطر بمب، بمب شیمـیایی، مـین و نارنجک شـهید شده اند.
بعضی از آن ها هم هنوز زنده اند ولی درد بسیـار کشیده اند و هنوز هم همـین طور است.
همـه ی این شـهدا ایثار کرده اند.
.
.
.
انشا دوم درباره فداکاری و ایثار
معلمـی از دانش آموزان خواست کـه خاطره ای درباره فداکاری فداکاری بیـان کنند یکی از بچه هادستش رابلند کرد وماجرای جالبی تعریف کرد.
یک روز زن وشوهر جوانی کـه هردوزیست شناس بودند طبق معمول به منظور تحقیق بـه جنگل رفتندآنان وقتی بالای تپه رسیدندودرجا مـیخکوب شدند یک ببر بزرگ جلوی زن وشوهر ایستاد وبه آنـها خیره شده بود.شوهر تفنگ شکاری بـه همراه نداشت دیگر راهی به منظور فرار نبود رنگ صورت زن وشوهر پریده بودودر مقابل ببر نیز جرات کوچکترین حرکتی را نداشتند .ببر آرام بـه طرف آنـها حرکت کرد وهمان لحظه مرد زیست شناس فریـاد زنان فرار کرد وهمسرش راتنـها گذاشت ببر فوری بـه سمت شوهردوید وچنددقیقه بعد صدای ضجه های مرد جوان بـه گوش رسید
داستان کـه به اینجا رسید دانش آموزان شروع د بـه محکوم آن مرد راوی از دانش آموزان پرسید آیـا مـیدانید مرد درآخرین لحظات زندگی چه فریـادمـیزد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته کـه اورا تنـها گذاشته است
راوی جواب دادنـه!آخرین حرف مرد این بود کـه عزیزم تو بهترین مونسم بودی از پسرمان خوب محافظت کن بـه او بگو پدرت عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک صورت راوی را خیس کرد و او ادامـه داد همـه زیست شناسان مـیدانند کـه ببر فقط بهی حمله مـیکند کـه حرکتی انجام داده یـا فرار کند درآن لحظه وحشتناک پدرم با فدا جانش پیش مرگ مادرم شد واین فداکاری پدرم بی ریـاترین وصادقانـه ترین نوع بیـان عشقش بـه من ومادرم بود…
.
.
.
انشا سوم درباره فداکاری و ایثار
دکتری بـه خواستگاری ی رفت، ولی او را رد کرد و گفت بـه شرطی قبول مـیکنم کـه مادرت بـه عروسی ما نیـاید.
آن جوان بـه فکر فرو رفت و نزد یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت : درون سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم به منظور اینکه خرج زندگیمان را تامـین کند، درون خانـه های مردم رخت و لباس مـی شست. حالا ی کـه خیلی دوستش دارم، شرط کرده هست که فقط بدون حضور مادرم حاضر بـه ازدواج با من است.این موضوع مرا خجالت زده کرده و بر سر دوراهی مانده ام، بـه نظرتان چکار کنم. استاد بـه او گفت : از تو خواسته ای دارم بـه منزل برو و دستان مادرت را بشور، فردا بـه نزد من بیـا و به تو مـی گویم چکار کنی. جوان بـه منزل رفت و با حوصله دستان مادرش را درون دست گرفت کـه بشوید ولی ناخواداگاه اشک بر روی گونـه هایش سرازیر شد زیرا اولین بار بود کـه دستان مادرش درحالی کـه از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته بودند، را دید. طوری کـه وقتی آب را روی دستان مادر مـیریخت از درد بـه لرز مـیفتاد. بعد از شستن دستان مادرش نتوانست که تا فردا صبر کند و همان موقع بـه استاد خود زنگ زد و گفت : ممنونم کـه راه درست را بـه من نشان دادید. من مادرم را بـه امروزم نمـیفروشم چون اون زندگیش را به منظور آینده من تباه کرده است.
[بهترین انشا موضوع ازاد + چند انشا جدید و زیبا انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 22:59:00 +0000